-
کوچ کردن شغل من ه !
9 دی 1394 23:02
اینجا انگار راحتترم
-
never !
3 دی 1394 14:57
هیچ وقت نداشتمش ، میفهمید ؟ هیچ وقت نداشتمش ، اما این روزها انگار بیشتر ندارمش ! +گاهی فک میکنم نکنه سهم من اونی بود که نمیخواستمش و زمان و زمین به هم دوخت تا من دوسش داشته باشم و هیچ وقت نتونستم ، همون ک هنوزم با داشتن یک زندگی تازه ، شماره اش روی گوشیم نقش میبنده ! +جای گاز "الف" روی صورتم
-
همون روزهای عاشقی
28 آذر 1394 23:25
فک کردن به دستاش باعث میشه قلبم تندتر بزنه، فکر کردن به چشمهای چند رنگش وقتی ذل میزد تو چشمام ، یا اون صداش وقتی خودشو لوس میکرد، یا وقتی برام با حوصله یه بازی رو توضیح میداد ، قلبم تندتر میزنه وقتی به اینا فک میکنم ، خیلی تندتر ... + و شین هم مامان شد...
-
خدای بندگان گنه کار
25 آذر 1394 01:59
تا حالا اینجوری باهام قهر نکرده بود.چیکار کنم؟! +دستم بهت نمیرسه ، دستمو بگیر خدا .
-
موقع خداحافظی یه لحظه بیشتر نگاه کنید ، یه لحظه دیر تر برید.
22 آذر 1394 01:09
وقتی میخواستی از در بری بیرون ، وقتی جلوی در وایساده بودم و میگفتم نه نرو التماست میکنم نرو، وقتی جلوی دوستامون دستتو گرفته بودم مثل بچه ها التماس میکردم بمون، وقتی یهو نگاهت وحشتناک شد ، وقتی یهو از جلوی در رفتم کنار ، وقتی قفل درو باز کردم ک بری ، وقتی اخرین لحظه پریدم بوست کردم ، وقتی از پله پایین رفتنت نگاه کردم ،...
-
من تو رو نمیبینم ، خدا هم من . . .
21 آذر 1394 00:14
بعضی ادم ها هم مثل من به دنیا امده اند ، فقط امده اند که معنای تنهایی را معنا کنند ، امده اند که خدا هر چه غصه و غم تنهایی بود روی انها امتحان کند ، امده اند که هِی ترک شوند ، اوایل نمیفهمیدم چرا من ، چرا دنیای به این بزرگی فقط من ؟ اما حالا کنار امده ام ، کمتر گریه میکنم ، هر شب گریه جای خودش را داده به یک بغض همیشگی...
-
نرفته است ، که هیچ وقت نیامده بود ک برود . . .
20 آذر 1394 23:52
گفتی نمیدانی عشق از کجا شروع میشود ، اما میدانی "ح" جان ماجرا از اون روزی شد که تو توی چشمهای من نگاه کردی و بر عکس همه ی ادمهایی که کنارشان بودی چیز دیگری دیدی، فکر کردی چقدر عجیب است ، بعد با خودت سر جنگ برداشتی، حرفهای نابی توی گوشم خواندی اما نمیدانم چرا اینچنین مقاوم توی خودم سوختم و ساختم . هفته پیش...
-
[ بدون عنوان ]
18 آذر 1394 11:23
واقعا نوشتن تو اینجا رو دوس ندارم ، هیچ حس خاصی ندارم ، تو بلگفا وقتی مینوشتم خیلی حالم خوب میشد ، اینجا اما انگار غریبم ، شبیه یه ادمی که مهاجرت میکنه به یه کشور دیگه و هیچ کلمه و لغتی بلد نیست ، اصلا نمیدونم باید چی رو بنویسم ، چی ننویسم ، واقعا روحم رو ارضا نمیکنه ، تقریبا برگشتم به دفترچه خاطراتم ولی خوب اونم سختی...
-
[ بدون عنوان ]
25 آبان 1394 21:49
وقتی امیدت خدا باشه ، نا امیدی معنی نداره :) +بعضی سرنوشت ها نوشتن نداره ، مثل کلاف سر در گم زندگی من . خیلی چیزا تو دل خودم بمونه و خاک بشه بهتره تا ثبت شه .
-
[ بدون عنوان ]
13 آبان 1394 20:52
هزار شب هم بیشتر ، حتی دو هزار شب ، و به عبارتی تقریبی سه هزار شب با هم حرف میزدیم . . .اما اسمش تو ایمیلم که میاد حالم بد میشه ، از بس که وحشتناک ترکم کرد ، خیلی بده یه آدم خوب تو زندگی آدم اینقد بد بشه ،خیلی بده . . . + از این ایمیل ها که از طرف یه اپلیکیشن و شبکه اجتماعی میاد !
-
[ بدون عنوان ]
8 مهر 1394 17:47
هیچکی هیچ وقت کاری نکرد که به مذاق ما خوش بیاد ، هیچکی تو دنیا یه حرفی نزد که پاش وایسه و دل ما غنج بره از فکر کردن بهش ، همه تا جا داشت ترکمون کردن ، همه تا حدی که میشد دلمونو شکستن ، همه تو خوشی هاشون دور ما خط کشیدن ، واسه همه شدیم گوش وخودمون لال شدیم ، واسه همه شدیم شونه و بغض هامونو ریختیم تو دلمون ، با ادمها...
-
[ بدون عنوان ]
25 شهریور 1394 20:50
+اشتباه کردم به بلاگفا دوباره اعتماد کردم ، دوباره روزهای حساس زندگیم جا خالی داد
-
[ بدون عنوان ]
3 تیر 1394 01:12
توی قلب من یک دختر تنها نشسته است ، یک دختر ارام و کوچک ، یک دختر عاشق و احساساتی ، که توی این سالهای زندگی ام دو نفر این دختر را دیدند ، یک نفر که "ع " باشد توی 8 سال دوستی این دختر را کشف کرد و یک نفر دیگر "الف" توی چند ماه اول دوستیمان این دختر را دید ، و همین باعث شد من یکجور عجیبی عاشق الف شوم...
-
[ بدون عنوان ]
2 تیر 1394 23:37
دلم گرفته و انگار با اینجا غریبه باشم ، بلگفا دست و پا شکسته درست شد ، دوس دارم وبلاگمو از تو لپ تاپ در بیارم ، بغلش کنم زار زار گریه کنم ، همه خاطراتم جلوی چشمام داره از دست میره ، اون وبلاگم مثل سنگ صبور بود اما اینجا هیچ شباهتی به اون جا نداره و حالا که قلبم پر از درده اصلا با نوشتن اروم نمیشم ، غمگینم و هیچ چیزی...
-
[ بدون عنوان ]
30 خرداد 1394 01:16
شب خوبی بود ، تا ساعت 4 همه بیدار بودن و من تلاشم ساعت 6 نتیجه داد و خوابم برد ، دیرتر از همه اونها و صبح ساعت 8 بدون دلیل پریدم و به این فک کردم که اگه تو بودی چقد بهتر بود . . . +جوونی همین شب های پر از استرسه
-
داغ بر دلم میگذارند انهایی که سراغت را میگیرند ، تو بگو چه بگویم !
27 خرداد 1394 00:57
داشتم به قدیم فکر میکردم که گفته بودم ماندنت غمگین تر است اقای الف و حالا نمیدانم این که کلا نیستی بهتر است یا همان نصفه نیمه بودنت ، هر چند سهم من از تو روزهای دوست داشتنی و طولانی خوبی بوده است ، اما به هر حال هر چیزی رو به زوال میرود ، همان طور که دوران خوشی من و تو هم به پایان رسید و تو یکهو دست کشیدی از هر چه که...
-
شبهای سخت امتحان
27 خرداد 1394 00:44
یک میز بزرگ پر از برگه و کتاب و دفتر روبرویم هست و تو ، توی عکس کوچک پروفایلت توی یک گوشی ، هوش از سر من برده ای و نمیگذاری درس بخوانم ! +راستی ، چرا رفتی ؟
-
[ بدون عنوان ]
24 خرداد 1394 18:36
خوشبختی بزرگی تو راهه . . .
-
من هنوز خواب میبینم ،ک این خودش غنیمته ، برای دیگرون یه خواب ، برای من یه حقیقته
17 خرداد 1394 19:04
دیشب بعد از والیبال که باختیم کتاب را باز کردم که یکی از امتحان های امروزم رو بخونم ولی دریغ از یه خط ، تا ساعت 3 چشم به تو دوختم و گریه کردم تا خوابم برد و در خوابم امدی بعد از یک ماه و صبح فقط لمس دستهایت تو خاطرم مونده بود . +گوشیم با بطری اب خیس شده ، شارژ نمیشه ، الانم خاموش شد . ای خدااا
-
خدای بندگان گنه کار ، منم همون همیشگی . . .
14 خرداد 1394 15:43
خدا که صدای مرا نمیشوند ، اگر گوش به حرفهای شما میدهد ، بهش بگویید دلم گرفته است ، اگر دیدیدش سلام مرا برسانید و بگویید دلم شکسته است ، اگر دل به دل شما میدهد بهش بگویید تنهایی سخت است ، و خسته ام ، اگر جواب شما را میدهد بهش بگویید امیدم را نا امید نکند ، اگر خدا شما را بنده خودش میداند ، بگویید که با این بنده گنه کار...
-
زندگی ام را دوست داشتم ،فقط وقتی تو بودی !
14 خرداد 1394 15:36
امروز برای من خیلی سخت گذشت ، صبح واقعا دلم نمیخواست چشمهایم را باز کنم ، سه روز تعطیلی است و من تنها در خانه مانده ام ، نمیدانم تو کجا هستی و چه کاری میکنی ، اما هی یاد تو میفتم و هی اشکم سرازیر میشود ، که اگر بودی چه کار میکردیم ، که اگر بودی چقدر خوشحال میشدیم ، چقدر میتوانست بهتر باشد ، و هی به این فک میکنم تو...
-
[ بدون عنوان ]
5 خرداد 1394 12:08
اینکه ادم چشم انتظار کسی باشد که دلتنگش شده خیلی سخت است ، و هی قلب ادم درد میگیرد اما لب ها باید بخندد ، چون توی این خانه تنها کسی که میداند چه بر سر تو امده خودت هستی و پدر نمیداند لبخند زدن چقدر درد دارد . . .
-
از دلم پاک نمیشوی چرا ؟
5 خرداد 1394 11:45
این دفعه 18 ام است که شماره ات را پاک میکنم ، اولین بار که میخواستم حذفش کنم دست و دلم لرزید و یک ساعت بی وقفه گریه کردم ، همان اسم طولانی که توی ان رستوران نوشته بودی مانده بود ، و من قدرت نداشتم خاطره هایت را پاک کنم ، ان شکلهای دوست داشتنی و ان پسوند های خنده دار را ، اما بعد از ان دلم طاقت نیاورد و دوباره سیوش...
-
[ بدون عنوان ]
3 خرداد 1394 20:23
رفتنت انقدر یکباره بود که هر کسی میخواهد بپرسد چه خبر ، میگوید "الف" برنگشت ، و تو با دوست دختر جدیدت هر شب حرف میزنی و بدون شب به خیرش خوابت نمیبرد ، و هی او را با من مقایسه میکنی و هی میخواهی چیزی بنویسی و پشیمون میشوی ، این را وقتی فهمیدم که دیدم "الف" ایز تایپینگ شد . . .
-
هو الحق - پست موقت
3 خرداد 1394 15:34
نیاز به نوشتن و نگه داری از خاطرات و نوشته هایم همانند نفس کشیدن برای من ضروری است . +مجبور شدم اینجا رو بسازم ، هر چقدر منتظر بلاگفا موندم درست نشد .