هیچ وقت نداشتمش ، میفهمید ؟ هیچ وقت نداشتمش ، اما این روزها انگار بیشتر ندارمش !
+گاهی فک میکنم نکنه سهم من اونی بود که نمیخواستمش و زمان و زمین به هم دوخت تا من دوسش داشته باشم و هیچ وقت نتونستم ، همون ک هنوزم با داشتن یک زندگی تازه ، شماره اش روی گوشیم نقش میبنده !
+جای گاز "الف" روی صورتم
فک کردن به دستاش باعث میشه قلبم تندتر بزنه، فکر کردن به چشمهای چند رنگش وقتی ذل میزد تو چشمام ، یا اون صداش وقتی خودشو لوس میکرد، یا وقتی برام با حوصله یه بازی رو توضیح میداد ، قلبم تندتر میزنه وقتی به اینا فک میکنم ، خیلی تندتر ...
+ و شین هم مامان شد...
تا حالا اینجوری باهام قهر نکرده بود.چیکار کنم؟!
+دستم بهت نمیرسه ، دستمو بگیر خدا .
وقتی میخواستی از در بری بیرون ، وقتی جلوی در وایساده بودم و میگفتم نه نرو التماست میکنم نرو، وقتی جلوی دوستامون دستتو گرفته بودم مثل بچه ها التماس میکردم بمون، وقتی یهو نگاهت وحشتناک شد ، وقتی یهو از جلوی در رفتم کنار ، وقتی قفل درو باز کردم ک بری ، وقتی اخرین لحظه پریدم بوست کردم ، وقتی از پله پایین رفتنت نگاه کردم ، هیچ فک نمیکردم دیگه نبینمت ، این همه دلتنگی رو توی خودم نمیدیدم ... این همه حسرت به دل موندن واسم قابل تصور نبود ....یه لحظه دیدنش توی این شهر بزرگ واسم شده ارزو خدایا.
+راستش حالم از نوشته های پر غم و اه و فغان خودم به هم میخورد ، یعنی در لحظه نه، یک روز بعد دیگر دلم نمیخواهد چشمم بهشان بیفتد ، اما بر عکس نوشته هایی ک توی دلشان خاطراتم را مینویسم هر چقدر غمگین باشند باز هم دوس دارم .
گفتی نمیدانی عشق از کجا شروع میشود ، اما میدانی "ح" جان ماجرا از اون روزی شد که تو توی چشمهای من نگاه کردی و بر عکس همه ی ادمهایی که کنارشان بودی چیز دیگری دیدی، فکر کردی چقدر عجیب است ، بعد با خودت سر جنگ برداشتی، حرفهای نابی توی گوشم خواندی اما نمیدانم چرا اینچنین مقاوم توی خودم سوختم و ساختم . هفته پیش فهمیدم که چه خوب بودتمام این سالها سوختن وساختن،درست وقتی که توی اغوشت محکم خوابیده بودم و دستهای مردانه دوست داشتنیت دورم حلقه شده بود، و فهمیده بودم ک عشق یعنی نرسیدن و اینکه اگر داشتمت برایت تکراری میشدم و این چنین محکم به اغوشم نمی کشیدی ، یک جوری که انگار قرار است شب اخر زندگی امان باشد و فردا خورشید طلوع نمیکند ، همان شبی ک با طلوع صبح از هم جدا شدیم . . .همان صبحی که دلت نمیخواست بروی ، دلم نمیخواست بروی ولی جبر روزگار است دیگر . . .همه میروند . . .
+راستش هیچ دلم نمیخواهد ان ادم دنیای واقعی اینجا را بخواند ، همان ادمی که خودش میداند کیست ، راستش شاید هم نخواند ولی . . .
وقتی امیدت خدا باشه ، نا امیدی معنی نداره :)
+بعضی سرنوشت ها نوشتن نداره ، مثل کلاف سر در گم زندگی من . خیلی چیزا تو دل خودم بمونه و خاک بشه بهتره تا ثبت شه .