هــِـــــــــی فُلانی . . .

تمام نوشته هایم را به تاریخ امروز مُهر نکنید ، لطفا !

هــِـــــــــی فُلانی . . .

تمام نوشته هایم را به تاریخ امروز مُهر نکنید ، لطفا !

من تو رو نمیبینم ، خدا هم من . . .

بعضی ادم ها هم مثل من به دنیا امده اند ، فقط امده اند که معنای تنهایی را معنا کنند ، امده اند که خدا هر چه غصه و غم تنهایی بود روی انها امتحان کند ، امده اند که هِی ترک شوند ، اوایل نمیفهمیدم چرا من ، چرا دنیای به این بزرگی فقط من ؟ اما حالا کنار امده ام ، کمتر گریه میکنم ، هر شب گریه جای خودش را داده به یک بغض همیشگی ، به یک تَرَک بزرگ و عمیق روی قلبم ، اخر سر دکتر چشم گفته بود داری کور میشوی میفهمی ؟ بعد سعی کرده بودم بفهمم که کور شدن یعنی چی ، بعد تصور کردم که کور شدن مساوی این است که دیگر تو را نبینم ، یعنی حقیقتا فقط عکسهای تو را نبینم ،عکسهای جدید تو را ، وگرنه دیدنت ک معجزه میخواهد ، سعی کردم گریه نکنم ، که نمیکنم ، که وقتی قطره های اشکم سرازیر میشوند هی یاد ان تصور ندیدنت میفتم ، هی با زور لبخند میزنم ، بعد اما امشب انقدر خسته بودم از ندیدنت ، نبودنت که بیخیال شدم و یک دل سیر اشک ریختم . . .